قوله تعالى: و ما أرْسلْنا فی قرْیة منْ نبی اینجا ضمیرى محذوف است یعنى: و ما ارسلنا فى قریة من نبى فکذبه اهلها، إلا أخذْنا أهْلها بالْبأْساء و الضراء بأساء فقر است و ضراء گرسنگى، و گفتهاند: بأساء زیان تن است و ضراء زیان مال میگوید: هیچ پیغامبر نفرستادیم بشهرى که مستکبران و گردن کشان آن شهرها پیغامبرا را دروغ زن گرفتند و اذى نمودند مگر که آن مستکبران را بد ریشى و گرسنگى و قحط و بلا فرو گرفتیم، بآن گرفتیم تا مگر در زارند و توبه کنند، و بحق تن در دهند. نکردند توبه، و تن در ندادند بحق، پس ما باز گردانیدیم آن بلا و شدت، و بجاى درویشى توانگرى دادیم، و بجاى بلا تندرستى، و بجاى محنت نعمت، تا در آن نعمت بنازیدند و بیفزودند هم در مال و هم در فرزند. اینست که گفت: حتى عفوْا اى کثروا و کثرت اموالهم و اولادهم یقال: عفا شعره، اى: کثر، و منه
قوله صلى الله علیه و سلم: «احفوا الشوارب و اعفوا اللحى».
پس ایشان را در آن نعمت بطر بگرفت و در طغیان بیفزودند و تمرد بیشتر نمودند. و از سر نادانى و غمرى گفتند: قدْ مس آباءنا الضراء و السراء اى: قد أصاب آباءنا فى الدهر هر مثل ما اصابنا، و تلک عادة الدهر، و لیست هى عقوبة من الله فکونوا على ما انتم علیه. با یکدیگر گفتند: عادت روزگار اینست، یک چند نعمت و یک چند محنت. و آن محنت و شدت نه عقوبتى است از الله بر ما، و نه چیزى است که على الخصوص فرو آمد بما، بارى بر سر کار خویش و بر دین خویش باشید، و از آنچه بودید هیچ بمگردید، فلما فسدوا على الامرین جمیعا اخذهم الله بغتة و هم لا یشعرون بنزول العذاب، اینست که رب العالمین گفت: فأخذْناهمْ بغْتة و همْ لا یشْعرون. چون در هر دو حال نعمت و شدت روى از فساد بنگردانیدند، و در نعمت شکر نکردند، بلکه در طغیان بیفزودند، ما ایشان را فرا گرفتیم بعذاب ناگاه، از آنجا که ندانستند و گوش نداشتند. این آیت تخویف مشرکان قریش است و تهدیدى که رب العالمین ایشان را میدهد، که اگر شما همان معاملت کنید که ایشان کردند، شما را هم چنان گیریم که ایشان را گرفتیم، آن گه از ایشان خبر داد که: و لوْ أن أهْل الْقرى التی عذبت من قوم نوح و عاد و ثمود و امثالهم، آمنوا بتوحید الله و اتقوْا الله بحقه الذى فرضه علیهم ما قحط عنهم المطر و لفتحْنا علیْهمْ اى نزلنا علیهم. یقال: فتح على بنى فلان اذا اصابوا خیرا. و بر قراءت شامى لفتحنا مشدد بر معنى مبالغت، برکات من السماء یعنى المطر و الْأرْض یعنى النبات و لکنْ کذبوا الرسل فأخذْناهمْ بما کانوا یکْسبون من الشرک و التکذیب و اعمالهم الخبیثة، فأهلکناهم بها. این آیت دلیل است که خصب دیار و نعمت فراخ و روزى فراوان در آب آسمان و نبات زمین بسته، و آب آسمان و نبات زمین در ایمان و تقوى بندگان بسته. چون بر عموم شعار مسلمانى نگه دارند، و دین و شریعت را بزرگ دارند و شرائط ایمان و تقوى بجاى آرند رب العزة نعمت و معاش بر بندگان فراخ دارد، و اگر بعکس این بود قحط و بلا و شدت پدید آید. و گفتهاند: برکات آسمان قبول دعا است و برکات زمین تسهیل حاجات، چون ایمان و تقوى بود دعا مستجاب باشد و حاجتها روا و روان.
أ فأمن أهْل الْقرى یعنى اهل مکة و ما حولها. این سخن بر مخرج استفهام بیرون داد و معنى تحذیر است. أنْ یأْتیهمْ بأْسنا اى عذابنا بیاتا اى لیلا و همْ نائمون.
أ و أمن قراءت حجازى و شامى بسکون واو است، و معنى همانست، أنْ یأْتیهمْ بأْسنا ضحى اى نهارا و همْ یلْعبون اى ساهون لا هون فى غیر ما یجدى علیهم.
معنى دیگر هر دو آیت آنست که کفره قریش بعد از آنکه مصطفى را تکذیب کردند نه رواست ایشان را که ایمن نشینند از عذاب و بأس حق، نه در شب و نه در روز، که عذاب ما ناگاه ایشان را گیرد بوقت غفلت یا در شب یا در روز. این هم چنان است که گفت: أتاها أمْرنا لیْلا أوْ نهارا.
ثم قال: أ فأمنوا مکْر الله مکر الله آنست که باطاعت خواند و فرا نگذارد، یا از معصیت باز زند و در افکند، یا بنده را بر طلب چیزى دارد که وى را آن نداد یا پندارهاى در وى افکند، و جز از آن کند. فلا یأْمن مکْر الله إلا الْقوْم الْخاسرون الذین لا یومنون به.
أ و لمْ یهْد اى أ و لم یبین للذین یرثون الْأرْض یسکنون فیها و ینالون من ثمارها منْ بعْد أهْلها اى الامم الخالیة الذین اهلکوا بقبیح فعلهم، فعمل هولاء اعمالهم و عتوا على ربهم، أنْ لوْ نشاء أصبْناهمْ بذنوبهمْ اى اهلکناهم کما اهلکنا من قبلهم.
خلاصه سخن اینست که: أ و لم یبین لهم اهلاکنا اهلها ان لو نشاء أصبناهم.
میگوید: باز ننمود ایشان را که در زمین نشستهاند هلاک کردن ما پیشینیان را، که اگر خواهیم اینان را هلاک کنیم چنان که ایشان را کردیم. و خواندهاند در شواذ: ا و لم نهد بنون، و معنى آنست که پیدا نکردیم و باز ننمودیم اینان را که درین شهرها نشستهاند، باهلاکنا اولیهم، بهلاک کردن ما پیشینان را که اگر خواهیم ایشان را بگیریم بگناهان ایشان.
اینجا سخن تمام شد، پس گفت: و نطْبع على قلوبهمْ این امت را میگوید که ما ایشان را عذاب نکردیم چنان که پیشینیان را کردیم از قوم نوح و قوم هود و صالح و لوط و شعیب، اما مهر نهیم بر دلهاى ایشان تا حق نشنوند و پند نپذیرند، فهمْ لا یسْمعون الایمان و الهدى للطبع الذى طبع على قلوبهم، و قیل: لا یسمعون اى لا یجیبون، من قولهم سمع الله لمن حمده، اى: اجاب، و به یقول الشاعر:
دعوت الله حتى خفت ان لا
یکون الله یسمع ما اقول
تلْک الْقرى اشارتست فرا دیار قوم لوط و عاد و ثمود و مدین، نقص علیْک منْ أنْبائها اى نتلوا علیک من اخبارها کیف اهلکناهم و دمرناهم و کیف بعثنا الیهم الرسل ندعوهم الى الهدى. و لقدْ جاءتْهمْ رسلهمْ بالْبینات یعنى بالمعجزات و الدلالات و الامر و النهى، و قیل ببیان العذاب بأنه نازل بهم فى الدنیا، فما کانوا لیوْمنوا بما کذبوا منْ قبْل اینجا اقوال مفسران مختلف است: ابن عباس و سدى گفتند: فما کانوا اولئک الکفار الذین اهلکناهم لیومنوا عند مجىء الرسل، بما کذبوا من قبل یوم المیثاق، فأقروا کرها باللسان و اضمروا التکذیب. میگوید: آن کافران پیشینه که ایشان را هلاک کردیم قومى را بآب بکشتیم و قومى را بباد و قومى را بزلزله و صیحه، ایشان بر آن نبودند که آنچه روز میثاق دروغ شمرده بودند و بدل نپذیرفته اگر چه بزبان اقرار داده بودند بکره، امروز پس ارسال رسل بدان ایمان آرند و پذیرند.
مجاهد گفت: فما کانوا لو احییناهم بعد هلاکهم و رددناهم الى الدنیا لیومنوا بما کذبوا من قبل هلاکهم. میگوید: اگر پس از آنکه ایشان را هلاک کردیم زنده گردانیم ایشان را و بدنیا باز آریم، بر آن نهاند که ایمان آرند، و از آن تکذیب که پیش از هلاک کردند باز گردند. این هم چنان است که آنجا گفت: و لوْ ردوا لعادوا لما نهوا عنْه، و قیل: ما کانوا لیومنوا بما کذب به اوائلهم من الامم الخالیة بل کذب اولوهم. نظیره: کذلک ما أتى الذین منْ قبْلهمْ منْ رسول إلا قالوا ساحر أوْ مجْنون. أ تواصوْا به؟
و قیل: جاءتْهمْ رسلهمْ بالْبینات اى المعجزات التى سألوهم، فما کانوا لیوْمنوا بعد ما رأوا العجائب بما کذبوا منْ قبْل رویتهم تلک العجائب. نظیره: قدْ سألها قوْم منْ قبْلکمْ ثم أصْبحوا بها کافرین. ثم قال: کذلک اى مثل ما طبع الله على قلوب کفار الامم الخالیة المهلکین یطْبع الله على قلوب الْکافرین الذین کتب علیهم ان لا یومنوا ابدا من قومک. و ما وجدْنا لأکْثرهمْ منْ عهْد یعنى الوفاء بالعهد الذى عاهدهم الله یوم المیثاق. روز میثاق که رب العزة بر فرزند آدم عهد گرفت، و از ایشان پیمان ستد بر معرفت خویش، ایشان اقرار دادند و عهد بستند که بر وفق اقرار عمل کنند و طاعت دارند. پس چون بعمل رسیدند نقض عهد کردند، و بوفاء عهد باز نیامدند، و عمل نکردند، رب العالمین از ایشان باز میگوید که: و ما وجدْنا لأکْثرهمْ منْ عهْد بیشترین ایشان را وفادار نیافتیم.
و معنى عهد وصیت است و فرمان، و قیل: هو ما عهد الیهم فى الکتب، و قیل: منْ عهْد، اى: من طاعة. و إنْ وجدْنا أکْثرهمْ لفاسقین اى ما وجدنا اکثرهم الا فاسقین، اى ناقضین للعهد.
اگر کسى گوید: چه معنى را اکثرهم گفت؟ و معلوم است که کافران همه فاسقاناند. جواب آنست که هم چنان که در ملت اسلام کس بود که عدل بود و کس که فاسق، در ملت کفر همچنین هست که عدل بود و هست که فاسق و متهتک و مرتکب فواحش دین خویش. معنى آنست که: اکثرهم مع کفره فاسق فى دینه غیر لازم لشرائع دینه، قلیل الوفاء، ناقض لعهده، کاذب فى قوله. و فیه دلالة على ان من الکفار من یفى بوعده.
ثم بعثْنا منْ بعْدهمْ یعنى من بعد قوم شعیب و قوم لوط و غیرهم ممن تقدم ذکرهم، موسى بآیاتنا یرید ما کان معه من المعجزات الواضحات و هى العصا و الید البیضاء و غیرهما. و قیل: بآیاتنا اى بدیننا، إلى فرْعوْن و اسمه الولید بن مصعب بن ریان، و قیل: اسمه قابوس، و ملائه اکابر من قومه. فظلموا بها این «با» از بهر آنست که این ظلم بمعنى جحد است یعنى: فجحدوا بها، چنان که جایى دیگر گفت: و آتیْنا ثمود الناقة مبْصرة فظلموا بها. جایى دیگر گفت: بآیاتنا یظْلمون اى: یجحدون، و قیل: ظلموا انفسهم بتکذیبهم بها. فانْظرْ بعین قلبک کیْف کان عاقبة فسادهم؟ و کیف فعلنا بهم من الاهلاک و الاستیصال؟
و قال موسى یا فرْعوْن چون موسى بر فرعون در شد که الله او را فرستاده بود، بوى گفت: یا فرْعوْن إنی رسول منْ رب الْعالمین من رسول خداوند جهانیانم بتو.
حقیق على أنْ لا أقول على الله إلا الْحق اى انا حقیق جدیر بأن لا اقول على الله الا ما هو الحق، و هو انه واحد لا شریک له. و بر قراءت مدنى حقیق على مشدد، یعنى: حق واجب على ان لا اقول. میگوید: حقى است واجب بر من که نگویم بر خدا مگر راستى. قدْ جئْتکمْ ببینة منْ ربکمْ و هى العصا و الید البیضاء، فأرْسلْ معی بنی إسْرائیل اى اطلقهم و لا تستعبدهم و خلهم یرجعوا معى الى الارض المقدسة.
وهب منبه گفت: فرعون موسى همان فرعون بود که بروزگار یوسف خاسته بود. چون یوسف (ع) از دنیا بیرون شد و اسباط برسیدند و هیچ نماندند، و نسل و نژاد ایشان بسیار شد، فرعون بر ایشان مستولى گشت، و ایشان را ببندگى و خوارى بر خدمت و بر کار خود داشت، و بر ایشان خراج و جزیت نهاد، و از آن روز باز که یوسف در مصر شد و این ولید مصعب در مصر فرعون بود، تا آن روز که موسى برسولى در مصر شد چهار صد سال بود، و فرعون همان فرعون بود بر ایشان غالب گشته و قوت گرفته و دعوى خدایى کرده. چون موسى گفت: من رسول خداام بتو، و بینت و معجزت دارم بدرستى نبوت خویش، فرعون جواب داد: إنْ کنْت جئْت بآیة فأْت بها إنْ کنْت من الصادقین فى دعوتک.
اگر راست مىگویى که پیغامبرم نشانى بیار. موسى را عصا در دست بود، گفت: ما هذه بیدى؟
این چیست که بدست دارم؟ فرعون گفت: هذه عصا. چوبى است. موسى از دست بیفکند عصا چنان که الله گفت: فألْقى عصاه فإذا هی ثعْبان مبین مارى نر گشت آن عصا اژدهایى بزرگ آشکارا و روشن، که در آن هیچ گمان نبود که ما راست دهن باز کرده، و روى بفرعون نهاده، و بنهیب همى رود تا قصر و تخت وى فرو برد. فرعون چون آن بدید از سریر خویش بخوارى و بیم بیفتاد و بگریخت، و به پلیدى خود آلوده گشت. و آن مار قصد مردمان همى کرد که خدمتکاران وى بودند. همه بفریاد آمدند. قومى هم بر جاى بمردند از بیم، و قومى بگریختند. آخر فرعون گفت: یا موسى! خذها و أنا او من بک و ارسل معک بنى اسرائیل. موسى برگرفت و عصا گشت چنان که بود.
پس فرعون گفت: هل معک آیة اخرى؟ هیچ آیت دیگر هست با تو که نشان صدق تو باشد؟ موسى گفت: آرى نشان دیگر دارم. دست زیر بازوى خود گرفت و آن گه بیرون کشید، اینست که الله گفت: و نزع یده اینجا در سخن اختصار است، که این نزع پس از ضم بوده است، که اول ضم بود چنان که گفت: و اضْممْ یدک إلى جناحک چون دست از زیر بازوى خود بیرون کشید، آن را دید سفید تابنده و روشن، یقول الله تعالى: فإذا هی بیْضاء للناظرین اى لها شعاع یغلب الشمس. ثم ردها الى جیبه او تحت ابطه فعادت یده کما کانت، فدل على انه آیة و معجزة.